"));
آغاز
بسم الله


قحط باران بود و روز مرگ اقیانوس‌ها
شب نخفتیم از صدای گریه اقیانوس‌ها*
پیدا می‌شویم و راه می‌افتیم حوالی جایی که تا به‌حال برایمان غریب بوده است. خجالت را در گریه‌هامان می‌شود دید. لختِ لخت‌ایم. گیج و منگ هم. از چیزی خبرمان نیست:
خدایا!
چقدر خسته‌ایم. چه‌قدر خواب می‌چسبد.
خواب: من می‌خواهم برگردم.


بوی خاصی زیر دماغ‌مان می‌خورد. رنگ‌ها هم کمی آشنا و قریب هستند. ناله‌ی باد را می‌شنوم. عقرب‌ها حواسم را به خود جلب کرده‌اند: کمی جری به‌نظر می‌آیند. این‌را دی‌شب، هنگامی‌که بابا را؛ گردان عقرب‌های زرد و مشکی محاصره کرده بودند، فهمیدم.
چه غیرتی به خرج داده بودند که به زخم‌های بابا – زخمِ ترکش‌های جنگِ آخرین صحرا،- اعتنایی نکرده بودند.


آه! دنیا باز در مرگ شقایق صبر کرد.
آه! لعنت بر زبان بسته‌ی ناقوس‌ها
منگ از خواب می‌پرم و نمی‌دانم که چشمان‌م سرخ شده یا آیینه‌ی چشمان مادرم است که رنگ خون گرفته‌اند: صدای قرآن با ناله‌ی باد هم‌نوایی می‌کند: گوش‌ماهی حیف است که در صحرا پیدا نمی‌شود. هم‌او که در وصف‌اش دریانشینانِ به صحرا آمده، محملِ ناله نامیده‌اندش. ناله‌ی باد.


کهکشان در کهکشان اسطوره می‌غلتد به خاک
برتر از اسطوره‌های عهد دقیانوس‌ها
دارم یخ می‌زنم: شب‌های کویر لحظه‌ای حتی دریغ ندارد در فرار از حرارت زمین: آسمان صاف است و بی‌غبار. صدای باد را دیگر به زور می‌شنوم. عقرب‌ها نای نیش ندارند و مارها پاپیچ پا نمی‌شوند. همه‌جا آرام است و هوا هم سرد.


کو قلمدان صداقت، کو مرکب‌دان درد
حسن خود را می‌نمایانند این طاووس‌ها
گردنم قیژی می‌کشد و سرم پایین می‌افتد. کاسه‌ی چشمانم دیگر تاب نگاه ندارد. انگار کر شده‌ام که دیگر صدای باد را و حتی زوزه‌اش را هم نمی‌شنوم. در ضمن: حالم از پای طاووس صحرایی به‌هم می‌خورد.


لحظات را طی می‌کنم: می‌خواهم بدانم کجایم. نمی‌خواهم گم شوم. من صدای باد را دوست می‌دارم. صدای ناله‌اش را. ناله‌ام را. گریه‌ی نخستین‌ام را دوست دارم. می‌خواهم سرپناه و نگه‌دارم را گم نکنم. بجویم‌اش و در آغوش‌اش سخت بفشُرم. می‌خواهم خسته نشوم و یاد بگیرم راهی به غاری در همین نزدیکی را: پناهم را. جایی که ثقل صحراست و نگه‌دار اولّین و آخرین؛ باذن الله تعالی.

*تمامی ابیات از غزلِ اقیانو‌س‌های جناب قزوه است.

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر