"));
بگذار بگذرد...
یا لطیف

مرد را میشد دو سه کوچه پایین تر پیدا کرد...اما تو نخواستی...تو بودی که گفتی بگذار بگذرد...آن روز هم مثل الان با همین نگاهت مرا از پا در آوردی و از صرافت دنبال مرد رفتن انداختی...یا همین چند روز پیش...همان موتوری که گذشت و...باز هم خندیدی...باز هم گفتی بگذار بگذرد...عصبانی؟...نه عصبانی نیستم...فقط...فقط نمی...آخر مثلا تو الگوی موفقیت بودی...یادت هست؟...چند سال می گذرد مگر...هفت سال آزگار...سخت است...سخت است...یادت مانده؟...چه سختی ها که گذشت...چه خنجرها که نماند...چه خنده ها...گریه ها را داشت یادم می رفت...
مست است یار و یاد حریفان نمی کند...ذکرش بخیر...حالا که چه...دیروز چراغ راه فرداست؟...بشکسته سبوهامان...اصلا من عاشق همین حرف هام...همین تغیر زمان...همین تحویل حال...چه فرقی می کند که به احسن الحال باشد یا...اصلا بگذار بگذرد...

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر