"));
نگرشی کوتاه بر افکار جاری دانشجویان
این روزها وقتی در بین دانشجویان هستی و به حرفهایشان گوش می دهی به ناگاه و بی اراده دلت می گیرد. مخصوصا اگر اندکی مطالعه تاریخی داشته باشی و از رنج ها و حکایات این مردم باخبر!
دوران انتخابات به سر آمد اما انگار انتخابات نمی خواهد دست از سر این مردم بردارد ؛هر روز اعلامیه و بیانیه و دریغ از یک جو منطق و اعتبار! فارغ از اینکه چه کسی چه شعاری در دانشگاه می دهد، چند شب پیش شنیدن ناخودآگاه صحبت دو تن از دانشجویان خوابگاهی در حالی که از راهرو عبور می کردند نظرم را به شدت جذب کرد که وادار شدم این مطلب را بنویسم. بحث آن دو پیرامون آخرین بیانیه آقای موسوی بود (البته شماره اش را نگفتند!) رفیق پرسید: میرحسین در آخرین بیانیه اش چه گفته؟! دوست جواب داد: گفته تا پای شهادت هستم!!
قلب برخی مفاهیم در بین دانشجویان
این که چرا برای برخی مشتبه شده که حرکات غیر قانونی بعضی افراد معیار جهاد در راه خدا و در نتیجه کشته شدن در راه آن مصداق شهادت, مجال دیگری برای بحث می طلبد اما آنچه که امروز در بین جمع کثیری از دانشجویان می بینیم این است که آنها با مفاهیم اصلی این انقلاب که بر گرفته از مکتب نجات بخش تشیع است به کلی بیگانه اند. مصداقش همین شهادت! برا ی آنها شهادت تنها کشته شدن در راه آن چیزی است که به نظر فرد حق است. دقت کنید! به نظر فرد حق است نه اینکه واقعا حق باشد.
بلاتکلیفی درباره معیار شناخت حق
به نظر بنده این موضوع از آنجا ناشی می شود که در طول سالیان اخیر به غیر از برخی از علما، بقیه گفتار آنچنانی راجع به معیار های حق و باطل ارائه نکرده اند و فقط به مفاهیم کلی نظیر اینکه قرآن معیار شناخت حق است و یا باید به عقل معصوم رجوع کرد، کفایت کرده اند. پر واضح است که اتکا به مفاهیمی که هرکس تعریف و تفسیری از آن دارد برای اکثر مخاطبان- در بهترین شرایط - کم استفاده است.
احساس گرایی به جای منطق
جای بسی تامل دارد که دانشجویان، اکنون به جای تفکر و بحث پیرامون مسائل مختلف اعم از سیاسی یا غیر آن، تنها به ابراز احساسات می پردازند. برای آنانکه اکنون در دانشگاه به سر می برند و یا اطلاعات خوبی از فضای کنونی دانشگاهها دارند این حرف کاملا پذیرفتنی است اما برای اطلاع سایرین عرض می کنم که اگر به دیالوگ یاد شده در بین دو دانشجو برگردیم کاملا متوجه می شویم که این دانشجویان تقریبا به عنوان بردگان فکری عده ای عمل می کنند که تنها هنرشان اعتراض به وضع موجود است( البته از نوع باطل!) چند مثال دیگر برای روشن شدن بیشتر بحث می زنم. لطفا به این شعارها دقت کنید: « وای اگر صانعی حکم جهادم دهد!- ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد!»، « موسوی رای منو پس بگیر!»،«موسوی پرچم ایران منو پس بگیر!» اینها دسته ای از شعارهایی بود که توسط جمع 500 نفری از دانشجویان دانشگاه تبریز سر داده می شد. اینکه ما بخواهیم به علت نادرستی این شعارها بپردازیم مجال دیگری می خواهد و اینجا نیز شانی ندارد اما توجه شما را به این نکته جلب می کنم که با مصاحبه ی اینجانب با برخی از شعاردهنگان مشخص شد که عده ی زیادی از آنها آقای صانعی را نمی شناسند! جالب نیست؟! یعنی آنها اذن جهاد را از کسی می گیرند که نمی شناسند! شاید به راحتی بتوانم این ادعا را بکنم که در طی 5 ساله ی حضور خود در دانشگاه تا کنون با این نوع قشرد دانشجو روبرو نبوده ام! اضافه می کنم اینکه در تظاهرات چند صد نفری دانشجویان در دانشگاه تبریز به نفع آقای موسوی جمع کثیری از دختران چنین شعر می دادند:« به مادرم بگویید، دیگر پسر ندارد!»
اینترنت ام الفساد!
اما فی الواقع چه اتفاقی برای این دانشجویان افتاده است که از اندیشه در بین آنها خبری نیست و آنها تنها بنده ی احساس خویش اند؟ این مسئله نیاز به مداقه ی بیشتری دارد ولی علی ای حال نگارنده یکی از دلایل مهم در کمبود اندیشه ورزی در بین دانشجویان را استفاده بیش از حد آنها از رسانه ی افسار گسیخته ای به نام اینترنت می داند. هم اکنون اینترنت مکانی شده که دانشجویان نه آنچه که واقعا حق است بلکه آن چه را که مورد پسندشان است پیدا کرده و هر روز نیز بر استدلال های غلط و شبهات ذهنی شان دلایل اینترنتی بر می گزینند! بحث از بقیه موارد را به مجالی دیگر موکول می کنم!
بعد التحریر!
از دوستان عزیز خواهشمندم که با ارسال نظر در گسترش بیشتر بحث یاری رسان باشند
از تاخیر طولانی مدتم عذر می خواهم!

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر