"));
گاه نوشته های یک تجربه-1
یا لطیف


حالا که در ابتدای یک تجربه ایستاده ام - گاه گاهی اگر بودم و وقتی بود و حالی و حالتی - چیزهایی این جا می نویسم که شاید بعدها برایم اگر نه مفید، لااقل جالب باشد.
اتفاقات دور و برم ملغمه ای شده از اتفاقات شیرین و ناشیرین. دوباره که گرفتار این سیستم اداری می شوم و بالا و پایین رفتن ها، یاد خاطرات ناگوار تبریز می افتم؛ خاطراتی که بعضی از دوستانم می دانند و هر بار که یادم می افتد سلام ودرود است که بر دلم جاری است...
نمی دانم که این سیستم اداری ما کی می خواهد درست شود و ما آدم ها کی قرار است دو طرف میز برای مان یک سان باشد و آدمیت مان آن طرف میز بیش تر شود نه کمتر. خسته گی روحی و فشاری که به اعصابم می آید باعث می شود همان توی اداره برگردم و بگویم که "عجب بی صاحب است این جا "و مهربان پدر - که توی این سال ها برایش عادی شده این سیستم- دنبال راه کاری است که کارمان راه بیفتد. حوصله ام سر می رود و بیرون می زنم، زنگ می زنم تا از راه دیگری مشکل حل شود و حل می شود. حالم به هم می خورد که مجبورم برای این که کاری از مسیر عادی انجام شود دنبال راه غیر عادی بچرخم.
بیرون که می آییم مهربان پدر شاکی است و دلش برای کسانی می سوزد که مجبورند توی همین مسیر سنگلاخ اداری راه بروند.
فردا که برای گرفتن مدرک همان کار دیروز می روم آن کسی که برایم کاری نکرده بود تا مرا می بیند لب به حرف باز می کند که "بعد از این که شما رفتید من پیگیری کردم و دیدم که کار شما قابل انجام است اما دیگر شما نبودید" خنده ام را می خورم و دلم می خواهد بگویم که مگر رئیست دستور داده بود که زحمت کشیدی؟ جلوی خودم را می گیرم و بیرون می آیم...

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر