"));
ان شا الله این موها تو آسیاب سفید نشده
یا لطیف

هنوز جوونم ولی موهای سرم کمی بیشتر از تعداد انگشتام سفید شده. نمی دونم کدومشون تو کدوم تجربه رنگ باخته ، ولی اینو می دونم که زندگیم در عین نعمتهایی که خدا داده ، اینقدری فراز و نشیب داشته که این چند تار مو رو الکی سفید نکرده باشم.
کتاب رو از کتابخونه برداشتم. برگشتم تا پشت میز بشینم و مشغول مطالعه شم. اما نمی تونم، آرامش ندارم، چون اتاق کوچیکم، اصلا مرتب نیست. هیچ چیز درست و مرتب، سرجای خودش نیست. نمیشه! هر چقدر هم که بخوام بی تفاوت باشم ، نمیشه.
اول باید روی میز رو که شلوغ شده مرتب کنم. وسایل کامپیوتر بره توی کشو، جاچسبی ، ساعت رومیزی ، رحل و قلمدون. انگار باهم دعوا کردن و هر کدوم یه جایی برا خودشون زانوی غم بغل کردن و بی ترتیب نشستن. باید با هم آشتی کنن و خوب رو میز چیده بشن. رو زمین هم وسایل هست. روتختی و بالش ها هم نظم همیشگی و لازم رو ندارن.تازه اینا هم اگه مرتب بشن؛ هنوز لکه های اثر انگشتم رو شیشه های بوفه هست. باید پاک شن.
با این وضع نمی تونم مطالعه کنم. تمرکز ندارم. وقتی هم تمرکز ندارم ، اعصابم خورده. آرامش ندارم. مطالعه بدون آرامش به چه دردی میخوره؟ عمرا درکی از مطلب داشته باشم با این تمرکز.
وقتی یه بی نظم مادی اینقدر منو به هم میریزه، وقتی از نبودن وسایل سرجای خودشون اینقدر ناآرام هستم؛ چطور میتونم از بی نظمی اجتماعی- اعتقادی و انسانی و ....تو کشور عزیزم تاثیر نپذیرم؟ آرامش داشته باشم. تمرکز داشته باشم. به زندگی عادی و وظایفم برسم. چطور؟
هر وقت تو فیلم های مستند و غیر مستند میدیدم بسیجیای دانش آموز و دانشجو تا یه هفته قبل از عملیات، تو سنگر و یا خاکریز، کتاب به دست داشتن و از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکردن با خودم میگفتم آفرین به این همه غیرت و همت. حتی زیر آتیش دشمن هم دست از مطالعه برنمی دارن. اما نمی فهمیدم که این کار مهارت میخواد، اینکه تو اون شرایط تمرکز و تسلط به اعصاب و در نتیجه آرامش داشته باشی و بتونی مطالعه کنی.
سن من، از خیلی از اون نوجوونای بسیجی بیشتره . اما با این سنم ، امروز که زیر آتیش فتنه های رنگارنگ دشمن و توی جنگ نرم هستم، ذره ای آرامش ندارم. کتاب رو که دستم میگیرم ، بیشتر از اینکه بخوام بخونمش ، میخوام ورق ورق کنم و بریزم زمین شاید کمی آروم شم!!! فکرش رو بکن.
همه دروغ ها، توهین ها، تهمت ها و این آخری؛ که جسارت به حرمت عاشورا ، عزاداری اباعبدالله ، اصل ولایت فقیه و مهمتر از همه سوزوندن قرآن داخل کشوری که من درش زندگی میکنم، حسابی به هم ام ریخته. وقتی میگم «حسابی» یعنی نیاز به قرص آرام بخش، قرص زیر زبونی و ... .
حضرت امام خامنه ای (مدظله) فرمودند که بصیر، مبلغ و افسران جنگ نرم باشین و در هر حال آرامش داشته باشین تا بتونین به وظایف اصلی تون تو زندگی عمل کنین. ولی آقا(روحی فداک)! خیلی سخته آروم بودن. قلبم داره بدجور میتپه . فشارم جابجا میشه. حتی ذکر هم نمی تونه کامل آرومم کنه.
بله. اینا نشونه اس. نشونه سفید شدن چند عدد تار موی دیگه. ظاهرا تجربه جدیدی دارم کسب میکنم. ظاهرا جند تار موی دیگه میخواد سفید بشه؛ اما نه تو آسیاب، که تو یه بحران، در گذر یه امتحان، در راه کسب یه تجربه و مهارت ارزشمند. مهارت آروم بودن تو هر شرایطی.
تازه میفهمم که تجربه ام خیلی کم تر از اونیه که فکر میکردم. تازه فهمیدم که اگه کسی موهاش رو تو آسیاب سفید نکرده باشه ، باید حسابی تحویلش گرفت و ازش درس یاد بگیریم.
راستی؛ کاش بعضی از این آقایون هم موهاشون رو تو آسیاب سفید نمی کردن!

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر