"));
سورَت
یا لطیف

مثل اینکه نسل ما اصلاً یاد نگرفته- حتی برای یک لحظه هم که شده- از زیبایی های زندگی فقط و فقط لذت ببرد و همه چیز را در پناهِ این لذت-لااقل برای این یک لحظه- فراموش کند...
حتی حالا که این چند روز، برف باریدن گرفته و همه جا سپید و زیبا شده- درست مثل همان صبح ازل دوست داشتنی‌‌ ِ من- و همه زشتی ها و نا سپیدی ها را می شود نادیده گرفت، فکر کفش های پاره و سقف های سوراخ و دست های کوچکِ از سوز سرما بی حس شده، قرار و آرامم را برده و چشمانم را دوست داشتنی تر کرده...

پی نوشت:

* اصلا به دنبال وجهه دوست داشتنی نیستم.
* یاد این شعر اخوان افتادم:"...سورتِ سرمای دی"بی دادها" می کرد..."
* رفیق؛ استواری ات را دوست دارم و از یأست دلم می گیرد.دل تنگت شده ام...

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر