"));
هزار گونه سخن...
یا لطیف

ما آدم ها دردهای زیادی داریم که هر کدام در جایی اذیت مان می کنند و جایی می رسد که آن زخم ها و دردها ناسور می شوند. توجیه گری یکی از این دردهاست که خود ام الآلام نیز هست، اصلا با همین توجیه گری است که خیلی از دردها دیده نمی شوندو رنج ها افزون می شوند.
اصلا منظورم آن جا نیست که مثلا در این توجیه کردن منفعتی برای مان متصور است و در توجیه نکردن مضرتی؛بلکه درد بزرگتر از این حرف هاست.خیلی وقت ها ما آدم ها جایی دست به توجیه می زنیم که هیچ منفعتی در کار نیست. ما عادت کرده ایم که توجیه کنیم و عیب نبینیم.حالا بگذریم که پیشینه ما نیز در این امر دخالت دارد جایی که به ما یاد داده اند که "زهر می باید خورد و انگارید قند" - حالا بگذریم که این را هم که گفته اند جایی دارد و مکانی اما لااقل به ما که جایش را یاد نداده اند- آیا جز این باید انتظار داشت؟ تاریخ استبدادی این مملکت ما را آدم هایی سر به زیر بار آورده که گاهی با خودمان هم رو راست نیستیم و حتی گاهی می شود که می ترسیم از خودمان هم انتقاد کنیم. مگر جز این است که همواره در این مملکت یک نفر حرف اول و آخر را می زده و مجلس و قانون و ...همه تشریفات بوده اند؟این خصلت توجیه گری در ما نهادینه شده و ما هم دیگر به آن مانند یک خصلت فطری نگاه می کنیم؛ در این راه شعار می دهیم، سیاست بازی می کنیم، تقصیر را به گردن دیگری می اندازیم...می بینید که چه قدر کار می کنیم که مبادا اشتباهی را به گردن بگیریم و یا حتی فقط بودنش را بپذیریم.
ما با این توجیه کردن ها برای خود دنیایی تخیلی ساخته ایم که در آن هیچ دردی نیست و هیچ مشکلی پیدا نیست، رویایی که حتی گاهی در خواب هم پیدا نمی شود. و کجا می شود این زنده بودن را زندگی نام نهاد...

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر