"));
سرو
يا لطيف

شب پرستي تبري پيدا كرد
بر تن سرو به‌ آرامي زد
ناله اي كرد درخت
و درختان دگر خوابيدند
شاخه سرو شكست
مردها خنديدند
و زنان رقصيدند
شب پرست دگري پيدا شد
آتشي در كف داشت
شاخه را آتش زد
و درختان چمن گرم شدند
زندگي جريان داشت
مستي و عشق به پا بود هنوز
سرو كم كم خشكيد
از درون مي پوسيد
و كسي آب نداد
كه نخشكد اين سرو
شب پرستان
همه در سايه جنگل بودند
ميوه اي مي چيدند
شاد مي خنديدند
سرو را مي كشتند
خم به ابروي درختي ننشست
سرو شد هيزم و چوب
اخگر آتش سرو
به تن باغ نشست
و درختان چمن
جملگي هيزم آتش گشتند.

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر