"));
ما بايد كار كنيم...
يا لطيف

اين نوشته و چند نوشته از اين پس مخاطب خاص دارند اما هيچ ايرادي نديدم كه مخاطب عام اينجا هم اين ها را بخواند و گاهي اگر نظري داشت برايم بنويسد كه "امرهم شوري بينهم".
اين خط ها بي آرامي هاي دلي است كه اين روزها كم تر آرام مي گيرد، دغدغه ها و حرف هايي كه شايد توي مخاطب كه مرا ديده اي يا دورادور چيزي خوانده اي قبل تر ها هم از من شنيده اي يا خوانده اي، اما اين بار به حكم شروع فصلي نو؛ دوباره و اين بار شايد اگر تقدير بود مرتب تر مي نويسم كه يقين دارم مهم ترين گام در پيمودن مسيري جديد يافتن درك مشترك و تفاهمي است در ترسيم نقشه راه نو.از اين رو در اين نوشته ها سعي دارم كه دلايلم را براي شروع فصل جديد بي پيرايه و تعارف بنگارم. مخاطبان خاص اين نوشته ها هم لطف مي كنند و براي هر نوشته نقدي مي نويسند و يا تكميلش مي كنند.
١
جامعه ما دچار دردهايي است كه اگر خوب ديده نشوند و در غبار اين هياهوهاي پوچ سياسي و اجتماعي گم شوند، روز به روز بدتر مي شوند و ممكن است كار بدانجا رسد كه نبايد و درمان را نشايد. يكي از اين دردها اين است كه ما آدم ها بيشتر از آن كه كار كنيم يا حرف مي زنيم و يا غر مي زنيم. جايي كه كار به دست خود ماست فقط از آمال و آرزوهاي مان براي ديگران مي گوييم و جايي كه كار به دست ديگري است گوشه اي مي نشينيم و غر مي زنيم و راه كار هاي خيالي مي دهيم. اين درد بيش تر از همه در بين نخبه ها و خواص به چشم مي خورد. برآيند و برون داد اين درد اين مي شود كه نه امروزمان آن چنان كه بايد خوب است و نه فرداي مان بهتر از امروز و حتي ديروز. بگذريم از تمام سرخوردگي ها و سر شكستگي ها و ... كه براي جوانان و ..مان درست مي شود با همين حرف زدن و كار نكردن، از عدم اعتماد مردم به مسئولين شان و از به قول غربي ها پايين آمدن سرمايه اجتماعي مان و روز به روز گوشه نشين تر شدن مردم مان و همان فردگرايي - كه در اين واويلا هر كس گليم خود را واجب تر مي بيند براي از آب كشيدن - و...
٢
دردمان كاش به همين جا بسنده مي كرد، در جامعه ما كار فكري خريدار ندارد كه هيچ؛ فروشنده هم ندارد. اين متاع يا اصلا وجود خارجي ندارد و يا آن قدر كم سو و بي اثر است كه به تر است بگوييم نيست. بر فرض نگاه به كار فكري در جامعه ما -و علي الخصوص در بين مسئولين ما- نگاه به يك پديده غير ضرور است، اما سوال اين است كه چند تا پروژه فكري و تحقيقاتي انجام شده در حال خاك خوردن است؟و اصلا اگر پروژه اي در حال خاك خوردن بود بايد باقي پروژه ها ديگر انجام نشوند؟ بايد قبول كنيم كه كار فكري نمي كنيم، حتي تر دغدغه كار فكري هم نداريم.
٣
ساختار نخبگاني جامعه ما – اگر وجود خارجي داشته باشد- فشل است.بگذار بي پروا برايت بگويم؛ جامعه ما چيزي به نام ساختار نخبگاني ندارد! نه اين كه نخبه نداريم، نه!درد بالاتر از اين حرف هاست؛ ما حتي تعريفي از نخبه نداريم! حالا اين نخبه ها - كه حتي تعريف دقيق و درستي از چيستي و كيستي شان در دست نيست - چگونه بايد در ساختار جامعه تعريف شوند؟ كجاي جامعه مي ايستند؟ كدام درد جامعه را بايد درمان كنند؟كدام كاركرد را بايد داشته باشند؟ لوازم كارآيي شان كدام است؟ نسبت شان با توده و عوام چيست؟ با حاكمان چطور؟

ما بايد كار كنيم، بايد فكر كنيم، بايد با فكر كار كنيم و بايد كار فكري كنيم.

برچسب‌ها:

تا به حال 0 نفر نظر خود را گفته‌اند:

ارسال یک نظر