بسم الله
□
قحط باران بود و روز مرگ اقیانوسها
شب نخفتیم از صدای گریه اقیانوسها*
پیدا میشویم و راه میافتیم حوالی جایی که تا بهحال برایمان غریب بوده است. خجالت را در گریههامان میشود دید. لختِ لختایم. گیج و منگ هم. از چیزی خبرمان نیست:
خدایا!
چقدر خستهایم. چهقدر خواب میچسبد.
خواب: من میخواهم برگردم.
□
بوی خاصی زیر دماغمان میخورد. رنگها هم کمی آشنا و قریب هستند. نالهی باد را میشنوم. عقربها حواسم را به خود جلب کردهاند: کمی جری بهنظر میآیند. اینرا دیشب، هنگامیکه بابا را؛ گردان عقربهای زرد و مشکی محاصره کرده بودند، فهمیدم.
چه غیرتی به خرج داده بودند که به زخمهای بابا – زخمِ ترکشهای جنگِ آخرین صحرا،- اعتنایی نکرده بودند.
□
آه! دنیا باز در مرگ شقایق صبر کرد.
آه! لعنت بر زبان بستهی ناقوسها
منگ از خواب میپرم و نمیدانم که چشمانم سرخ شده یا آیینهی چشمان مادرم است که رنگ خون گرفتهاند: صدای قرآن با نالهی باد همنوایی میکند: گوشماهی حیف است که در صحرا پیدا نمیشود. هماو که در وصفاش دریانشینانِ به صحرا آمده، محملِ ناله نامیدهاندش. نالهی باد.
□
کهکشان در کهکشان اسطوره میغلتد به خاک
برتر از اسطورههای عهد دقیانوسها
دارم یخ میزنم: شبهای کویر لحظهای حتی دریغ ندارد در فرار از حرارت زمین: آسمان صاف است و بیغبار. صدای باد را دیگر به زور میشنوم. عقربها نای نیش ندارند و مارها پاپیچ پا نمیشوند. همهجا آرام است و هوا هم سرد.
□
کو قلمدان صداقت، کو مرکبدان درد
حسن خود را مینمایانند این طاووسها
گردنم قیژی میکشد و سرم پایین میافتد. کاسهی چشمانم دیگر تاب نگاه ندارد. انگار کر شدهام که دیگر صدای باد را و حتی زوزهاش را هم نمیشنوم. در ضمن: حالم از پای طاووس صحرایی بههم میخورد.
□
لحظات را طی میکنم: میخواهم بدانم کجایم. نمیخواهم گم شوم. من صدای باد را دوست میدارم. صدای نالهاش را. نالهام را. گریهی نخستینام را دوست دارم. میخواهم سرپناه و نگهدارم را گم نکنم. بجویماش و در آغوشاش سخت بفشُرم. میخواهم خسته نشوم و یاد بگیرم راهی به غاری در همین نزدیکی را: پناهم را. جایی که ثقل صحراست و نگهدار اولّین و آخرین؛ باذن الله تعالی.
*تمامی ابیات از غزلِ اقیانوسهای جناب قزوه است.
برچسبها: روزانه وقایع