از وقتی که نوشتن در
اینجا را شروع کردهام یادم رفته است که کهفی نیز هست. و اینکه به پا شدنش چه انرژیهایی را از من و آمیز گرفت. و حالا باید خاک بخورد و تنها شعارش را به رخ بازدیدکنندهگان محدودش بکشاند. که میخواهد از شر دقیانوس در امان باشد.
در این اوضاع یکدفعه چشمم میافتد به شعری که آمیز گذاشته است. گمان میکنم حالا دارد یخهای ننوشتن او رنگ میبازد. و چه خوب. که شاید میخواهد به آنچه روزگاری نه چندان دور در سر و بعدتر در کاغذ میپروردیم جامهی عمل بپوشاند. تا کهفمان درست و حسابی همان شود که خواسته بودیم.
من با نوشتن در
راپورتهای یومیه سعی نکرده بودم از اینجا رخت بربندم. قصدم این بود که مثلاً اینجا به حرفهای روزمره و مسائلی که در طول روز برخورد دارم بپردازم.
روزمرهها و روزانهها. ولی چه کنم که تنها پابست اینجا نوشتنم نیز بر باد رفت. با کشف تکنیکهایی که به مدد یکی از دوستان بلاگر نویس برایم بهوجود آمد، دیگر بنکل از اینجا کنده شدم.
ولی حالا... آمیز در این شرایط که نوشتن الکترونیک برایم از هر امر محالی، سختتر شده است. میخواهد که بیایم و دوباره نوشتن در اینجا را شروع کنم. راستش یک وقتهایی که اینجا را باز میکنم، یاد حرفهایی میافتم که با آمیز طرحشان کرده بودیم. و
امیدها و آرزوهایی که حالا برای من یکی لااقل دیگر رنگی ندارد. امّا نمیدانم چهگونه باید حالی این آمیزفرنگیس دوست داشتنیم کنم که خیلی وقت است کاسهی عمر ما در این رقم کارها لبریز شده است. همانگونه که کاسهی صبرمان نیز.
برچسبها: روزانه وقایع