"));
گاه نوشته های یک تجربه-2
یا لطیف
دیروز دلم برای آدم ها سوخت؛ برای خودم هم. دلم سوخت که ما آدم ها این قدر گرفتار شده ایم که وقت برای زندگی کردن نداریم، وقت نداریم به راننده تاکسی لبخند بزنیم، وقت نداریم به پیره مرد رهگذر سلام کنیم ...ما آدم ها در حال دویدنیم؛ دویدنی که پایان اش را هم نمی دانیم و ناگاه در خواب یا بیداری می رسد سفیر سفر که" لکلّ امة أجل لآت". ما آدم ها این قدر مشغولیم که وقت نداریم زندگی کنیم و این را من حالا بهتر می فهمم، حالا که ابتدای این راه ایستاده ام و تو خود به تر می دانی که روزگار غریبی است نازنین...

پی نوشت:

1. یا ایها الناس قد أقبل إلیکم شهر الله...
2. نوشتن این چند روزه را به حساب ننوشتن های از این به بعد بگذارید.

برچسب‌ها:

گاه نوشته های یک تجربه-1
یا لطیف


حالا که در ابتدای یک تجربه ایستاده ام - گاه گاهی اگر بودم و وقتی بود و حالی و حالتی - چیزهایی این جا می نویسم که شاید بعدها برایم اگر نه مفید، لااقل جالب باشد.
اتفاقات دور و برم ملغمه ای شده از اتفاقات شیرین و ناشیرین. دوباره که گرفتار این سیستم اداری می شوم و بالا و پایین رفتن ها، یاد خاطرات ناگوار تبریز می افتم؛ خاطراتی که بعضی از دوستانم می دانند و هر بار که یادم می افتد سلام ودرود است که بر دلم جاری است...
نمی دانم که این سیستم اداری ما کی می خواهد درست شود و ما آدم ها کی قرار است دو طرف میز برای مان یک سان باشد و آدمیت مان آن طرف میز بیش تر شود نه کمتر. خسته گی روحی و فشاری که به اعصابم می آید باعث می شود همان توی اداره برگردم و بگویم که "عجب بی صاحب است این جا "و مهربان پدر - که توی این سال ها برایش عادی شده این سیستم- دنبال راه کاری است که کارمان راه بیفتد. حوصله ام سر می رود و بیرون می زنم، زنگ می زنم تا از راه دیگری مشکل حل شود و حل می شود. حالم به هم می خورد که مجبورم برای این که کاری از مسیر عادی انجام شود دنبال راه غیر عادی بچرخم.
بیرون که می آییم مهربان پدر شاکی است و دلش برای کسانی می سوزد که مجبورند توی همین مسیر سنگلاخ اداری راه بروند.
فردا که برای گرفتن مدرک همان کار دیروز می روم آن کسی که برایم کاری نکرده بود تا مرا می بیند لب به حرف باز می کند که "بعد از این که شما رفتید من پیگیری کردم و دیدم که کار شما قابل انجام است اما دیگر شما نبودید" خنده ام را می خورم و دلم می خواهد بگویم که مگر رئیست دستور داده بود که زحمت کشیدی؟ جلوی خودم را می گیرم و بیرون می آیم...

برچسب‌ها:

تجربه
یا لطیف

ما آدم ها در زندگی تجربه های زیادی کسب می کنیم که شاید جای دیگری از همین زندگی به دردمان بخورد. تجربیات تلخ و شیرین جزء زندگی ما هستند وتکه هایی از جورچین زندگانی را تکمیل می کنند. اساس هر تجربه تغییر است، - حالا این تغییر ممکن است در مکان باشد یا در زمان و یا در درون آدمی- مهم نیست که تغییر در کدام وجه باشد بل آن چه مهم تر است درس آموزی از تغییر است. باید این تغییر و تجربه برای مان مفید شود، پلی باشد برای جلو رفتن؛ حالا می خواهد تلخ باشد یا شیرین. اساسا در زندگی آدم جلو رفتن مهم است و هر آن چه به این امر کمک کند مهم می شود و ارزش مند.
حالا من اول یک تجربه جدید ایستاده ام ؛تمام قد و بی اضطراب. تجربه ای که چندان نمی شناسمش و درکش نکرده ام، تغییری که هم در زمان است و هم در مکان و هم شاید در درون. ارتباطاتی که تا کنون این قدر از نزدیک ندیده ام شان و در فضای شان تنفس نکرده ام. این تجربه بیشتر از آن که برایم دلهره و ترس بیاورد جذابیت دارد و نا آشنایی. استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم...

پی نوشت:

1. دعا کنید که تجربه خوبی باشد و برایم مفید شود.
2. ممکن است از چند روز دیگر به این جا کمتر سر بزنم پس عذر تقصیر بپذیرید. البته امیدوارم که محسن عزیز از مرخصی بلند مدتش برگردد و حیاط این خانه را صفایی بدهد.
3. نقد و نظر مطلب کورش علیانی به جاهای خوبی رسیده شما هم می توانید به بحث کمک کنید البته به شرط منطقی و آرام بحث کردن. حتما قبلش ضد جوش مصرف کنید.
4. اللهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان فاغفر لنا فیما بقی منه.

برچسب‌ها:

حسب حال
یا لطیف


چند وقتی است که ضرورتی برای نوشتن ندارم و حالی هم. نوشتن برای من همان حسی را دارد که حرف زدن و حرفی باید باشد که بگویم و این وقت ها حرفی برای گفتن ندارم. البته حدود یک ماه پیش برای بچه های تبریز به اندازه کافی حرف زده ام که تا مدت ها با حرف نزدن برایم مشکلی پیش نیاید. این چند وقت بعد از اردوی بچه های تبریز کمی به کتاب خواندن گذشته که شاید اگر فرصتی و حالی بود نتایجش را در کتاب خانه ببینید و مدتی هم برای نوشتن چند تا مطلب دیگر که ربطی به کهف نداشته.
دلم تنگ شده برای جمع بچه های قدیمی، برای حرف زدن، برای جلسه های تبریز، برای دعواها، برای اختتامیه، برای افتتاحیه، برای...دلم تنگ شده برای اردو جنوب با بچه های قدیمی، برای اردوی هشتاد و یک، هشتاد و دو ، هشتاد و سه ...آی رفقای قدیمی دلم برای تان تنگ شده، دوست دارم دوباره ببینم تان و از آن بیشتر دوست دارم با هم، کاری کنیم، دلم برای کار کردن با شما تنگ شده.

پی نوشت:

1. باید از دوستان خوبی که در این مدت شرمنده شان شدم و در دعوت شان غایب بودم عذر خواهی کنم. جواد و محسن و علی عزیز شرمنده روی گل تان هستم.

برچسب‌ها: