"));
برچسبها: روزانه وقایع
دوره ی اینتـرنت و پول و ماشین
تور دوبی،فرانسه،چین و ماچین
دوره ی نامــردمـی و دو دوزه
دوره ی عشقای یکی دو روزه
دوره ی مردای هزارتا دو زار
دوره ی دختـرای ول تو بازار
دوره ی فرهنگ و تمدن به هیچ
عاشق بی مال و تمکّن به هیچ
شکر خـدا هزاره ی سومه
دوره ی ملّق با پول مردمه
***
دوره ی زهـد و طاعت بی دلیل
مردای عشق و عادت بی دلیل
دوره ی حجّـای با ســودِ پولا
دوره ی حاج فرانسیس ِکاپولا
دوره ی ریشای بدون ریشه
دوره ی فرهــاد بدون تیشه
دوره ی بی خیـال خمس و زکـات
دوره ی خوش به حال لات و الوات
شکر خـدا هــزاره ی سومه
حلال حروم هم واسه ی مردمه...
پی نوشت:
"خلاصه قصه اون قدر درامه كه «ايدز» پيش دردمون زكامه!"
2.این که نوشته ام همه ی واقعیت نیست اما واقعیت است.
برچسبها: شعر
یا لطیف
گاهی وقت ها زمان مناسب می شود برای حرف زدن و علی الخصوص برای بعضی حرف ها زدن...این ایام هم به گمانم بهانه خوبی است که از رابطه ما-به عنوان نسل سومی های این انقلاب- و امام روح الله به عنوان پیر خرابات این انقلاب حرف بزنیم.
فکر می کنم بهتر آن باشد که از ابتدا تعریف کنم... امام برای من دریایی بود که هیچ گاه مفهوم نبودن را برای او تصور نمی کردم و شاید هم به این خاطر بود که تا آن زمان با این مفهوم آشنا نشده بودم...حتی آن زمان که صبح 14 خرداد 68 مادرم مرا که در خانه پدربزرگم در خواب کودکانه بودم صدا زد و گفت که: "امام فوت کرده و ما برای مراسم عزاداری می ریم."؛اصلا درک نکردم و به راحتی خوابیدم...و فکر می کنم که حتی بزرگ ترها هم پیش خودشان به این حقیقت پیش چشم فکر نکرده بودند، آنها که همه چیز خود را در وجود او خلاصه شده می دیدند...
وما نسلی هستیم که نبود-هر چند ظاهری- امام را باور داریم چرا که از ابتدا با نبود او پی به این بردیم که زمانی او بوده است...زمانی بوده که او را درک کرده است و روح طوفانی او را در قفس خود جای داده است...
حالا نسل ما-این نسل مظلوم اما پای بر جا-مجبور است او را از لابه لای سطور سپید کتاب ها پیدا کند؛ سیاهی سطور را کجا توان آن است که از خورشید بگوید و آیا مگر می شود که از خورشید گفت و بر سیاهی افزود و کدام قلم یارای آن دارد-بر فرض که بخواهد-که از آن حقیقت شمه ای بازگو نماید و...
نسل ما مجبور است که چشم انتظار بماند که صدا و سیما که قرار بود دانشگاه باشد وقتی بیابد و یا مناسبتی که از امام بگوید و یا پنجره را باز کند که او خود از ورای زمان با من و تو حرف بزند...و یاران سابق که بعضی هاشان هیچ معلوم نیست که یار بوده باشند و بعضی دیگرشان هیچ معلوم نیست که یار مانده باشند از او بگویند...و این میان یکی پیدا شود و حرف از نقد اندیشه های او بزند....
نمی دانم که چرا از حرف های او یک جمله بیش از همیشه در گوشم طنین دارد که"خون دلی که این پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است"...و باز هم نمی دانم که چرا این روزها به این کلام دیگر توجهی نمی شود...نمی خواهم بدبین باشم و بدبینانه به قضایا نگاه کنم اما به هر حال برایم سوال برانگیز است دیگر...
برچسبها: پستونوشت