"));
درد...
یا لطیف
همه‌ی ما دردی داریم به وسعت حقارت‌مان، هر چه حقارت‌مان بیشتر می‌شود دردمان هم بیشتر نمود می‌کند. به قول مولانا "دردی است غیر مردن..." همه ما این درد را داریم و هر کدام تا یک جاهایی تجربه‌اش کرده‌ایم. من که این جا می‌نویسم، می‌نویسم که دیده شوم، یا لااقل نوشته‌ام دیده شود، تو هم همین طوری... اصلاً همه‌مان همین‌طور هستیم... دنبال دیده‌شدن هستیم؛ حالا ممکن است یک فرق‌هایی با هم داشته باشیم؛ مثلاً یکی درس می‌خواند که دیده شود(دیده‌اید که؟)، یکی دیگر درس نمی‌خواند، یکی کار تشکیلاتی و تشکلی می‌کند، یکی کار سیاسی، آن یکی حرف‌های قشنگ می‌زند و تحلیل ارائه می‌دهد و یکی هم مثل من می‌نویسد، یکی هم... امّا همه در این مشترک هستیم که می‌خواهیم دیده شویم... و این درد به وسعت حقارت ما است... اصلاً نمی‌خواهم نگاه نو و روشنفکرنمایانه داشته باشم و اصلاًتر نمی‌خواهم که بگویم این بد است که همه‌مان می‌خواهیم دیده شویم... فقط می‌خواهم بگویم که این طور هست و الان که من بیکارترم، این برایم مشکل ساز شده و ذهنم را به خودش مشغول کرده... راستی یک بار هم که شده بیاییم و با خودمان رو راست حساب و کتاب کنیم که چند تا کار برای دیده‌شدن کرده‌ایم...

پی‌نوشت:

1. مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه....

برچسب‌ها:

اجتماع:فرهنگ، اقتصاد و سیاست
یا لطیف

قبل التحریر: مدت ها بود که قصد داشتم مباحثی از این نوع که در نوشته زیر خواهید دید را به بحث بگذارم، اما هر بار به دلایلی میسر نمی شد. در نوشتن این مطلب و در انتخاب کلمات دقت زیادی کرده ام؛بسیار خوش حال می شوم که شما نیز با همین دقت به مطالعه بپردازید و از ایرادات آن باخبرم کنید.

اجتماع را شاید بتوان مجموعه ای از عوامل مختلف دانست، عواملی که خود به گروهها و دسته های متفاوتی تقسیم می شوند.در یک تقسیم بندی ساده در وجوه نرم افزاری جامعه، شاید بتوان سه عامل مهم را شناسایی و تفکیک نمود:فرهنگ، اقتصاد و سیاست.
اگر بخواهیم تعریفی مختصر از هر یک از این مولفه ها ارایه دهیم که جامع و مانع باشد، به نحوی که از جمع این مولفه ها بتوان به تعریف نهایی و کاملی از اجتماع رسید و در ضمن این مولفه ها تا حد ممکن از یکدیگر منتزع باشند- به عبارت ریاضی به نحوی تعریف را ارائه دهیم که اجتماع این مولفه ها جامعه را با تعریف کامل به دست دهد و اشتراک آنان مجموعه ای حتی الامکان تهی باشد - می توان این گونه تعریف نمود:
فرهنگ: مجموعه ای از جهان بینی، اعتقادات، باورها، نظام ارزشی، نظام رفتاری، آداب و رسوم، تاریخ و هر آن چه هویت ساز و متمایز کننده جوامع مختلف از بعد نرم افزاری است.
اقتصاد: مجموعه ای از ساز و کارها، روش ها، تفکرات، سامانه ها و برنامه هایی که ارتباط و شئون مالی افراد حقیقی و حقوقی جامعه با یکدیگر و نیز با افراد بیرون از آن جامعه و سایر ملل و کشورها را تعریف می نماید؛ به عبارت دیگر رابطه بین دخل و خرج را متناسب می نماید.
سیاست: مجموعه ای از تفکرات، راهبردها، روش ها،سامانه ها و برنامه هایی که اداره امور جامعه و حاکمیت را میسر می سازد. این امور نوع روابط درونی و بیرونی جامعه را نیز مشخص می نمایند؛ در برخی منابع از سیاست به مردم داری و رعیت داری نیز تعبیر شده است.
حال پس از این تعریف، آن چه ضروری به نظر می رسد تعریف نوع ارتباط و تلقی از این سه مولفه است. تلقی در این جا بدین معنی است که نوع نگاه ما به این سه مولفه از لحاظ اهمیت، بنیادی بودن و اولویت چگونه است.از روی همین تعریف ارتباط و نوع تلقی است که می توان تقسیم بندی جوامع در حالت کلی و حتی در حالت جزئی تر، تقسیم بندی دوران های مختلف تاریخی یک جامعه خاص را ترسیم نمود.

برچسب‌ها:

هان ای زیان رسیده...
یا لطیف

یادم هست اوایل که این جا راه افتاده بود احتراز داشتم که از خستگی ها بنویسم و از ناامیدی و ناراحتی بگویم، اما مدتی که گذشت احساس کردم که این نوع نوشتن تنها دل خوش کردن است و هیچ نسبتی با واقع و حقیقت ندارد؛ می شود تصویری فانتزی از زندگی و همان قدر مسخره می شود و مزخرف که خیلی از تبلیغ های ما از زندگی، انسان، انقلاب، اسلام و...به این سیاهه می توان آن قدر اضافه کرد که از ظرف حوصله بیرون بریزد...
باید قبول کرد که خستگی ها و رنج ها همه جزئی جدانشدنی و اتفاقا مهم و اساسی در زندگی انسانند که "خَلَقَ الانسانَ فی کَبَد"...چند وقت پیش به دوستی گفتم که انگار قرار شده همه سختی های زندگی را همین حالا بکشیم؛با خنده گفت که: نه هنوز سخت تر هایش مانده. نمیدانم، شاید راست گفته باشد و حالا مانده باشد تا سختی های اساسی زندگی...
و انسان را گفته اند که ریشه از نسیان دارد و چه نعمتی است نسیان آن گاه که بلا و سختی آغوش می گشاید و اگر نبود نسیان چه قدر سخت بود زندگی در این محنت سرای دیجور...و چه نعمتی است صبر...و صابر را گفته اند که نه کسل می شود،نه خشمگین و نه دلگیر...
و تو خود می دانی که صبر متاعی است که جز تو ندارد و اگر نبود منتت بر این خلق ناچیز و ضعیف، گریزی نبود از بی تابی وجزع...پس خود باران رحمت و صبرت بر سر ما فرو ریز که کویر خشکیده سینه ام سخت بی تاب است...و گام هایم را ملرزان که سخت لرزان است...چو بید بر سر ایمان خویش...و پیروزمان گردان به یاری ات که سخت محتاجیم....ربّنا افرغ علینا صبرا و ثبّت اَقدامَنا وانصُرنا علی القوم الکافرین...

برچسب‌ها:

پی‌نوشت
1. ساکنین این خانه و هم‌سایه‌ها، ره‌گذران و مهمان‌ها؛ چند وقتی است که چشم‌شان به چهرهٔ تازهٔ کهف آشنا شده است. ولی این تغییر فقط در ظاهر خلاصه نشده. می‌شنیدم که خیلی‌ها از سیستم نظردهی گلایه داشته‌اند. برای همین با جای‌گزینی سیستم جدید سعی کردیم مشکلات این بخش را رفع و رجوع کنیم. البته کار طوری سامان گرفته که دیده‌شدن نظرهای قدیمی جز برای نویسنده‌ها امکان‌پذیر نیست.
2. لباس کهف برای قد و قوارهٔ بعضی نوشته‌ها بزرگ است. و ما دست‌مان از کوتاه‌کردن لباس کوتاه. ناچاریم هم‌چه نوشته‌هایی را برداریم.
3. عنوان بخش نظردهی «نقد و نظر» است. دوستان هم همه مجتهد بحمدالله: بد نیست گاهی نوشته‌ها را و صاحبان‌شان را با نوشته‌هاتان نوازش کنید.

برچسب‌ها:

پیرمردا!

سلام آقاجون!
کاش می‌دانستم حال و احوال‌ات چه‌طور است. امّا وقتی می‌خواهم با تو حرف بزنم بی‌زار می‌شوم از رعایت قواعد معمول. این است که نمی‌پرسم حال و احوال‌ات چه‌طور است؛ با این‌که نگران‌ات هستم خیلی زیاد.

از آخرین باری که هم را دیده‌ایم نزدیک پنج سال می‌گذرد. آن‌روز تاسوعا بود. جرأت نداشتم به چهره‌ات دقیق شوم. هیچ وقت هم نتوانسته بودم زل بزنم در صورت‌ات. امّا آن‌روز چهره‌ات سوای روزهای دیگر بود. غمی که بر صورت داشتی رنگ دیگری گرفته بود. یادم نمی‌آید ولی فکر می‌کنم آن‌روز بیش‌تر از آن‌که بخواهی گریه کنی بهت‌زده شده بودی. همین بود که وقتی سرم را بالا آوردم تا نگاه‌ات کنم، هول برم داشت و دیگر نتوانستم سرم را بالا نگه دارم. بعد از آن‌روز هم دیگر نتوانستم ببینم‌ات. حتی فرادای‌اش که عاشورا بود؛ انگار تو هم دیگر نبودی.

شنیده‌ام مهمان علی بن موسی(ع) شده‌ای. نمی‌دانم راست است یا نه. ولی هر چه هست این چند ساله که برای زیارت می‌آیم مشهد حال و هوای دیگری دارم. اصلاً نقل این حرف‌ها هم که نباشد، دل‌ام برای‌ات تنگ شده است. امّا چه‌طور باید بگویم که بعد از رفتن تو دیگر نتوانستم به کسی دل ببندم. کاش می‌شد –لااقل- یک‌بار هم که شده می‌آمدم پیش‌ات.

پ.ن:
این‌را هم بخوانید.

برچسب‌ها: