"));
نگاهی به یک تفکر راهبردی(1)
یا لطیف

هفته اول آذر ماه را به مناسبت تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان امام خمینی (رحمه الله علیه) هفته بسیج نامیده اند. هر ساله در این روزها مراسم و برنامه های مختلفی برگزار می شود که در آن ها یاد این نام گذاری و تشکیل گرامی نگاه داشته می شود. آن چه در این مجال در پی آن هستم پرداختن و بررسی- در حد امکان- اهداف راهبردی امام در تشکیل این نهاد انقلابی و مردمی است.
تکیه بر دو صفت انقلابی و مردمی از آن روست که این نهاد اساسا نهادی انقلابی است نه به این معنا که ثمره انقلاب اسلامی ایران است- که البته هست- بلکه از آن رو که این نهاد سرشتی انقلابی دارد و پایبند چهارچوب های پوسیده و منقرض بیرون نخواهد بود و هر جا که ساختارها بویی از حقیقت و واقع نبرده اند بر آن ساختار خواهد تاخت و آن را بی اعتبار خواهد ساخت؛خواه این ساختار ساختاری سیاسی باشد یا نه...و مردمی است از آن رو که تنها و تنها بر اساس حضور مردم و روحیه آزادی خواهی و ظلم ستیزی آنان شکل و قوام می گیرد و نه بر اساس بخشنامه ها و دستورات و ساختارهای خشک رسمی و مقرراتی که خیلی از اوقات آن ها هم بویی از واقعیت نبرده اند.
اساس انقلاب اسلامی مردم ایران بر پایه نویدی است که خداوند متعال در قرآن کریم بدان اشاره کرده است که "نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین"(1). و همین بشارت بود که مستضعفین زمین را نیز به این انقلاب و ثمرات آن امیدوار ساخت و آنان را بر درستی این وعده آیتی نو نمایاند.
"تشكيل بسيج در نظام جمهورى اسلامى ايران يقيناً از بركات و الطاف جليه خداوند تعالى بود كه بر ملت عزيز و انقلاب اسلامى ايران ارزانى شد."(2)با قاطعیت می توان گفت که بی شک بسیج یکی از مهم ترین و بنیادی ترین نهادهایی است که پس از پیروزی انقلاب به وجود آمد.امام خمینی بارها در مناسبت های مختلف نگاه آرمانی خود به مقوله انقلاب و علی الخصوص بسیج را بیان نموده اند و صد حیف که این نگاه آرمانی برای بسیاری از ما هنوز نامکشوف و غریب باقی مانده است.
حضرت امام(رحمه الله علیه) بارها و به مناسبت های مختلف به وجود دو جبهه مستضعفین و مستکبرین در عالم اشاره نموده اند،از جمله در سخنرانی 24 اردیبهشت 58 در جمع مسلمانان هندی و پاکستانی مقیم ایران می فرمایند:" بايد اين نهضت در تمام عالم- نهضت مستضعف در مقابل مستكبر- در تمام عالم گسترده شود. ايران، مبدأ، و نقطه اول و الگو براى همه ملتهاى مستضعف [باشد]. ملتهاى مستضعف ببينند كه ايران با دست خالى و با قدرت ايمان و با وحدت كلمه تمسك به اسلام، در مقابل قدرتهاى بزرگ ايستاد و قدرتهاى بزرگ را شكست داد. ساير اقشار ملتها به اين رمز اسلامى، به اين رمز ايمانى، اقتدا كنند. در تمام اقشار عالم، مسلمين بپاخيزند؛ بلكه مستضعفين بپاخيزند. وعده الهى كه مستضعفين را شامل است، و مى فرمايد كه ما منت بر مستضعفين مى‏گذاريم كه آنها امام بشوند در دنيا، و وارث باشند.امامت حق مستضعفين است، وراثت از مستضعفين است؛ مستكبرين غاصبند، مستكبرين بايد از ميدان خارج بشوند. ما مستكبرين ايران را از صحنه بيرون كرديم، و به جاى آن مستضعفين نشستند."(3) این تاکید در سخنان امام(رحمه الله علیه) چنان پر رنگ و بنیادی است که می توان بدون هیچ شک و شبهه ای این تفکر را جزء اساسی ترین پایه های فکری ایشان دانست. ایشان هم چنین به الگو برداری ملت ها از ملت ایران نیز تاکید می کنند و آنان را به اقتدا به این رمز ایمانی فرا می خوانند.

برچسب‌ها:

نسبت
یا لطیف
اساس دهر بر پایه نسبت هاست و زمین و زمان هم جز پدیدارهایی برای نمود این نسبت ها چیز دیگری نیستند. در این ره گذر که همه چیز را نسبت ها مشخص می کنند آدمی نیز جز از گذر همین نسبت ها تعریف نمی شود... نسبت جز تعریف نوع ارتباط پدیده ها و مفاهیم چیز دیگری نیست و ما به همان مقدار کامل هستیم که این نسبت ها در درون و برون مان کامل، دقیق و معنا دار باشند. این نسبت ها خود به ظاهر و باطن تقسیم می شوند و در هر کدام نیز همین حکم کمال صادق است...از منظری دیگر؛ نسبت به طولی و عرضی قابل تقسیم است و در تمامی این تقسیم ها تناسب جایگاه مهمی خواهد داشت...
و شیطان که اولین گناه- یا لااقل اولین گناه که ما می دانیم- را مرتکب شد اشتباهش جز از عدم درک صحیح نسبت ها حاصل نشد که در مقام قیاس بر آمد که "خلقتنی من نار"...و پی به آن نسبت که میان خداوندگار و انسان پدید آمده بود که "نفخت فیه من روحی" نبرد.
و یوسف را گفته اند که زیباترین انسان بود چون تمامی تناسب ها و قراین در وجود او ظاهر بود...این نسبت دقیق و معنادار و زیباست که یوسف را احسن و اجمل می کند...این نسبت که در یوسف دیده می شود همان نسبت ظاهر است که نام جمال می گیرد و داستانش احسن القصص...
در نسبت باطن هم همین ملاک ها وجود دارند و ما تا جایی کامل هستیم و اساسا در دایره اشرف مخلوقات که این نسبت ها در تمام زندگانی مان نمود و بروز داشته باشند...ما بایستی نسبت صریح و دقیق مان را با همه مفاهیم کلی و جزئی و همه پدیده ها و پدیدارها معلوم نماییم. مثلا مگر ایمان چیزی جز مشخص کردن نسبت با معنا و مفهومی به نام غیب است که در ابتدای قرآن به عنوان مهم ترین نشانه متقین آمده است؟"الذین یومنون بالغیب"...
و اساسا جاذبه و دافعه هم چیزی جز همین مشخص کردن نسبت خود با مفاهیم اخلاقی و غیر اخلاقی نیست. و چه زیباست و چه فخری دارد که آن که بر بالای این قله عظیم جاذبه و دافعه ایستاده کسی جز امام متقین نیست. او که در اوج تبیین و تعریف نسبت هاست و نسبت خود را با همه چیز و همه کس بدون هیچ ترس و واهمه مشخص کرده است.
و بر هم خوردن این نسبت ها و تناسب هاست که از جان جز کالبدی مضحک و خنده دار و از دین جز پوستینی وارونه باقی نخواهد گذاشت.


پی نوشت:
1. جواب نامه آن دوست قدیمی را برایش فرستادم.شاید بعدها اگر لازم شد بخش هایی از آن را این جا گذاشتم.

برچسب‌ها:

روزهای انتظار
هر روز از روزهای انتظار -برای یک منتظر واقعی- می‌تواند برابر با یک سال نوری باشد. اگر کم نگفته باشم. انتظار؛ درد غریبی است که نمی‌توان درمان‌اش کرد. چرا که درمان، جز به وصال یار راهی ندارد. اگر یار غایب باشد، محال است که منتظر آرام باشد. و اگر منتظر آرام باشد، غیبت یار محال است. مگر این‌که منتظر اصالت نداشته باشد. شیعه را تاب دوری از امام‌اش نیست. اصالت شیعه در ولایی‌بودن‌اش است. اگر خط ولایت در جود شیعه کم‌رنگ شود و پاک گردد، دیگر خبر از اصالت نیست. که اگر این‌چنین شود، هم‌چون جسمی بی‌خاصیت است که دگرگون شده و اسم‌اش نیز ناخواسته تغییر کرده است: کاش بتوان آن‌گونه بود که در هنگامهٔ حضور و غیبت اصالت را از دست نداد.
چشم جسمانی را قدرت تفکیک تجلیات یار نیست. که اگر بود، حضور حاصل می‌شد. چه باید کرد؟ بزرگان -که گویا دیدشان از جنس دیگری است،- راه را در تهذیب نفس دیده‌اند. اگر قلب من توانا باشد می‌تواند از شهود نصیب ببرد: امّا قلب یک گنه‌کار کجا و شهود یار کجا؟ منتظر زمانی امام خود را می‌بیند که قوه عقلانی بر نفس چیره گردد و مهارش کند. غضب را، حسد را، شهوت را و هر آن‌چه پیکرهٔ این وجود را بیمار می‌کند. البته نقش ذهن را نباید فراموش کرد. تا ذهن تخلیه نشود از هرچه آلودگی‌ست، حتی اگر عقل و قلب دست در دست هم دهند برای شهود؛ تصویر یار شکل نمی‌گیرد و تلاش بی‌فایده است. و باز این میسر نیست مگر به تدبیری صحیح. باید که چشم و زبان و گوش را از هر آن‌چه مانع شهود است، بست. باشد که یار تجلی یابد.
[م.د]

برچسب‌ها:

نامه
یا لطیف

  متنی که پیش رو دارید نامه ای است که یکی از دوستان بزرگوار و  قدیمی برایم  فرستاده اند.ضمن تشکر از این دوست دلسوز، چون گمان می کردم که نامه حاوی مطالبی است که شاید خیلی از دوستان در مورد آن نظر داشته باشند- موافق یا مخالف- و این فتح باب    می تواند برای من و حتی کهف راه گشا باشد، آن را در اینجا قرار می دهم.بسیار خوش حال می شوم که همه دوستان بازدید کننده در این مورد نظر بدهند. خودم هم ترجیح می دهم که به جای پاسخ سریع به این نامه، به طور دقیق بر روی آن فکر کنم.


سلام آقاي مدير مسئول !
نمي دونم چرا دارم اينا رو مي نويسم .ولي چرا؛ مي دونم ...از دستتون عصبانيم يعني اگه برادر خودم بوديد بدتر مي گفتم .چند ماهي هست كه به سفارش دوستان كهف رو مبينم. اولين بار مجبور شدم كل آرشيوتون رو بخونم- خوب مي دونيد كه ما اصولا به آرشيو علاقمند بوديم-. حالا چرا نظر ندادم بماند واينكه چرا محاوره اي مي نويسم هم ، چرا آنقدر نوشته هاتون بوي كسالت ميده و دلتنگي ...؟كي گفته اگه نخوايم فانتزي حرف بزنيم بايد اينجوري بنويسيم ؟!هربار احساس مي كنم پاي سطر سطري كه نوشتيد چقدر آه كشيديد و يا چند قطره اشك ريختيد. البته به من ربطي نداره، به قول يكي از دوستان وبلاگ مثل دفتر خاطرات يه چيز شخصيه ولي مايلم وبلاگتون رو با طراوت تر ببينم .
از اينكه وقتتون رو گرفتم عذر مي خوام .

برچسب‌ها:

باران تشهد است...
یا لطیف

1
زیر باران
مست باید رفت
فارغ از هرکه و هرچه هست
باید رفت...

2
باران و باد
دشمن دیرینه نیستند
تنها بهانه اند
تا چشم من
برای شما
خون ادا کند...

3
باران تشهد است
بر عشق لایزال
تسبیح قطره است
در اوج اختیار...

4
این رسم عاشق است
باران
بدون ابر...

5
زیر باران
غزلی باید خواند
و لبی را بوسید
زیر باران باید
عشق را معنا کرد...

برچسب‌ها:

پیرمرد زنده‌گی ما بود.
گاهی در جاهایی این‌را گفته‌ام که آن‌چه بر روی من تأثیر گذاشت و زنده‌گی‌ام را زیر و رو کرد رفتن به حسینه‌ای بود که اسم مقدس کربلا را با خود داشت. بی‌هیچ تعارف و اغراقی. البته سنی که در آن بوده‌ام شاید از نظر روان‌شناسان سن تعلقات زودگذر باشد. امّا آن‌چیزی که حالا و در سن بیست و سه-چهار ساله‌گی دریافت می‌کنم این است که احساس‌ام نسبت به آن موقع هیچ تغییری نکرده است. هر چه هم می‌گذرد انگار احساس دل‌بسته‌گی‌ام به آن‌چه که حالا جزوی از خاطرات شیرین زنده‌گی‌ام شده است، بیش‌تر می‌شود.
داشتم از حسینه کربلا می‌گفتم. آن‌وقتی که رفتن من به آن‌جا شروع شد نسل جدیدی داشت در حسینه شکل می‌گرفت و من را را با خود هم‌راه می‌کرد. حسینیه در تمام روزهای سال برقرار بود. ولی تمام بهرهٔ من از این همه، خلاصه می‌شد در عزاداری‌های محرم و شب زنده‌داری‌های رمضان. گاهی هم که به‌خاطر پیاده‌روی‌های طولانی راه‌ام می‌افتاد به سمت حسینیه، مانند کودک از خانه دورافتاده‌ای خودم را می‌رساندم آن‌جا. آخر حسینیه به رسم ارباب هیچ‌وقت کسی را از خود نمی‌راند. طرفه آن‌که پناهی بود برای بی‌پناهی هم‌چو من.
***
تا این‌جای‌اش شد حدیث نفس. ولی حالا می‌خواهم از سید احمد نجفی بگویم. خودم را بکشم کنار و از او بگویم. هم‌او که طنین حرف‌های‌اش را، هنوز که هنوز است می‌شنوم. انگار که صدای‌اش در سرم می‌چرخد و من‌را با خود می‌برد به زمانی که زیاد دور نبود.
سید احمد زادهٔ خراسان است؛ تربت حیدریه. تحصیلات‌اش را تا سوم دبیرستان در همان‌جا گذرانده و وارد مدارس علوم دینی شده است. در این زمان محقق دامغانی واعظ به‌اش توصیه می‌کند که برود پیش آیت‌الله کوهستانی. خودش می‌گوید: «براي کسب فيض از آيت‌الله کوهستاني با سختی و مشقت فراوان به شاهرود رفتم و از آن‌جا به گرمسار و سرانجام با شوق وذوق بسيار پس از سه شبانه روز بی‌خوابی و خستگی زياد به شهر گرگان و به خدمت آقای کوهستاني رسيدم. ايشان از من سوال کردند آيا پدر و مادر شما از آمدن‌تان به اين‌جا راضی هستند؟ گفتم: خير. ايشان فرمودند: معطل نکنيد، برگرديد و الان هم بايد نمازهای‌تان را تمام بخوانيد. نااميد به تربت حيدريه برگشتم. ولی اين بزرگ‌وار روی من اثر بسيار عميقی گذاشت که من شوق رفتن به مشهد را پيدا کردم. با اين انگيزه به خدمت والدين رسيدم و رضايت‌شان را خواستم که آن‌ها به اين شرط پذيرفتند که بايد: ضمن تحصيل علوم حوزوی، دروس جديده را هم ادامه دهم. من پذيرفتم، به مشهد رفتم و مشغول تحصيل شدم.»
سید در مشهد ادبیات را نزد حاج محمّد ادیب نیشابوری می‌گذراند. همان‌که به ادیب اوّل معروف بوده است. (تا آن‌جا هم که یادم مانده ایشان شاگردان معروف کم ندارند: فروزان‌فر یکی از آن‌هاست). سطح را پیش آقای مدرسی می‌گذراند و به سال چهل شمسی هجرت می‌کند به قم و می‌رود مدرسهٔ خان. یک‌سالی که می‌گذرد آقای بروجردی فوت می‌کند و او همین را بهانه می‌کند تا به حرف دل، ره‌سپار دیار مولی‌الموحدین شود. نجف همان‌جایی است که آقاجون تا چهل و نه شمسی را در آن می‌گذراند. بعد به اجازه سید روح‌الله خمینی(قدس سره) که او را سيد الاعلام نامیده بوده است راهی تهران و محلهٔ دولاب می‌شود و در یکی از مساجد آن‌جا به انجام امور دینی می‌پردازد. سید دو خواهر و دو برادر دارد. که یکی از خواهرهای او هم‌سر مرحوم دولابی بوده است.

شنیده‌ام از لبنان گرفته تا هند سید را می‌شناسند. وقتی که تهران بود کم ندیده بودم کسانی را که با اسم و رسمی که برای خود داشتند می‌آمدند و پای حرف‌های او می‌نشستند. گرچه حسینیه در بالاشهر تهران بود ولی می‌شد آدرس‌اش را از پایین‌شهری‌ها هم گرفت. خیلی از پیرغلامان تهران پا می‌شدند می‌آمدند مجلس آقاجون. حاج آقا ذبیح سلطانی، حسن خلج، علی آیینه‌چی و... هم روضه‌خوان مجلس ارباب بودند.
در این میان همیشه یک جای خالی هم برای مداحان دم و دستگاه قدرت به پا بود. عمله و اکرهٔ دستگاه‌های اطلاعاتی جزو کسانی بودند که جای خودشان را در مجلس می‌شناختند. با این‌که سید حرف خودش را می‌زد و کار خودش را می‌کرد. ولی آن‌قدر اذیت شد که عاقبت برای حرمت مجلس ارباب، مریضی و آلوده‌گی هوا را بهانه کرد و چند سالی را که در تهران بود به حسینیه نیامد.
حالا آقاجون تبعید شده است مشهد. گرچه اسم‌اش را این نگذاشته باشند. گرچه خودشان را راضی نگه داشته باشند با تعارفات آبکی و تشریفاتی. ولی هر چه هست آقا سیداحمد دیگر در حسینیه کربلا نیست. حسینیه‌ای که خودش وقف کرده بود، ام‌روز دست اوقاف افتاده است: لابد این‌ها هم خوب وظیفه‌شان را می‌دانسته‌اند که نگذاشته‌اند حسینیه تعطیل شود. هر چه هست از آن‌روزی که آقاجون از حسینیه رفت پای من هم از آن‌جا کم‌کم بریده شد. ولی نمی‌دانم این‌روزهای سخت وقتی به نزدیکی حسینیه می‌رسم باید به کجا پناه ببرم.

پ.ن:
منشور روحانیت امام را هم وقت کردید بخوانید. لااقل قسمتی‌اش را.

برچسب‌ها: