"));
روزگار ما
دانش آموز که بودیم یادم هست که مبصرها- که خودم هم بعضی وقت ها جزءِشان بودم- قبل از اینکه آقا معلم یا خانم معلم بیاید، روی تخته یا توی یک تکه کاغذ در دو ردیف اسم شلوغ کارها را در "بدها" و اسم ساکت ها را در "خوب ها" می نوشتند. این کار کم کم با بزرگ تر شدن ما تکمیل تر هم می شد و "مسیر توسعه" را طی می کرد. بعدترها عالی ها و ... هم به آن اضافه شد.همیشه جلوی اسم بدهایی که شلوغ تر بودند چند تا ضربدر به نشانه بدتر بودن هم وجود داشت، بعضی وقت ها هم جلوی اسم خوب ها ستاره می زدند؛ تازه بعدها امکان ترفیع هم به وجود آمد که یعنی می شد از بدها به خوب ها و حتی عالی ها رفت...و همه این اتفاقات در چند دقیقه قبل از آمدن معلم ها به کلاس رخ می داد...و چه قدر راحت به ما یاد می دادند که کسی که شلوغ می کند "آدم بدی" است و راحت تر یاد گرفتیم که به همدیگر انگ بدی بزنیم و باورمان شد که هر کسی ساکت تر و مظلوم تر باشد خوب است و عالی و تازه دست به سینه بودن پلی بود برای خوب شدن و حتی...و هیچ کس یادمان نداد که بپرسیم که اصلا چرا آقا معلم یا خانم معلم دیر سر کلاس می آید که حالا مجبور شویم...

پی نوشت:

• قرار بود این مطلب مقدمه یک مطلب دیگر باشد اما نشد.
• از دست به سینه بودن متنفرم.به دست آهن تفته کردن خمیر...
• و قرار بود که با این آموزش ها ما "بت شکن" شویم.
• یادش به خیر...

برچسب‌ها:

یاد باد...
نمی دانم که نوستالژی واژه درستی است برای این حال که من دارم یا نه؟ دیرگاهی است که دلم برای آن صبح ازل تنگ شده...برای آن پاکی و صداقت...برای آن حقیقتِ پیش چشم...برای آن صفا و سادگی...آن دنیای نیالوده به این بشریتِ منفور...
چندی است که خسته شده ام؛راستش را بخواهی از خودم هم...خسته ام از اینکه حتی خودم هم از این بشریتِ منفور مالامال شده ام. دلم برای خیلی چیزها تنگ شده...
پی نوشت:
* شعر نوشتن را بیشتر دوست دارم چون آلوده به این بشریتِ منفور نیست.
* دلتنگ خیلی ها شده ام؛ برای تو...این قدر که اینجا برایت بنویسم.
* دلم برای شهرک تنگ شده؛ برای حسینیه اش...حتی تر برای تبریز با همه نا ملایمتی هایش.
* خدایت عزیز کند که با "خلوص" ات؛ دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی.
* این روزها بیشتر یاد ما باشید؛ دعا که جای خود دارد؛ نفرینتان هم قبول داریم.

برچسب‌ها:

قالوا سلام...
دیدار روی ماهت بر ما حرام کردند
خود آمدند و زان جام شرب مدام کردند
گفتند جاهلان را در کوی یار ره نیست
بر جاهلان این ره قالوا سلام کردند

برچسب‌ها:

نه از این عشق ها...
عشق من با تو حرف دیروز است
نه از این عشق های امروزی
آن زمان عشق ها طهارت داشت
نه از این فسق های امروزی
بی تو در کلبه گدایی خویش
نه از این برج های امروزی
رنج هایی کشیده ام که مپرس
نه از این رنج های امروزی
تا ابد جام شوکران پر باد
نه از این زهرهای امروزی

برچسب‌ها:

سایه
با" سایه "دلم سال هاست که آشناست؛ حتی پیش تر از آنکه "در انتظار غبار بی سوار نشستن" را از بر کنم. باید اقرار کنم که بعد از حافظ ، کمتر کسی مانند سایه؛ شعرهایش مرا به یاد آن گذشته نادیده ام- آن سال های ولایت مطلقه دل ها بر عقل های معاش مدار- می اندازد. چندی پیش دوستی برایم شعری از سایه فرستاد؛ حیفم آمد که تنها بخوانمش:
آن که مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
مرغ دریا خبرازیک شب طوفانی داشت
گشت وفریادکشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
دل خورشیدی اش ازظلمت ما گشت ملول
...چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

برچسب‌ها:

حاجی ول معطلیم...
آقای محترم!
اولا سلام،
ثانیا حال و حوصله‌ی نوشتن نداری چرا زمین و زمان رو مقصر می کنی؟
تایپ کردن که برای حضرت اجل سخت نبود؟ پس چرا به تته پته افتادی؟
حالا اشکال نداره، خدا رو شکر این ناکجا آباد (همان فضای مجازی) انقدر مطلب جوراجور رو تو خودش جا داده که زحمت خیلی از دلمشغولی‌های وبلاگ نگاران رو کم کرده.
تو هم یکی مثل بقیه! مگه بلد نیستی؟
بابا ctrl+c بعدش هم ctrl+v و تمام!
سخت بود؟ مگه بقیه همین کارو نمیکنن؟ تو هم الکی سخت نگیر، کی میفهمه؟ خودتو راحت کن و هر مطلبی میخوای بذاری یه جستجوی کوچولو با گوگل یا یاهو یا هر ننه قمر دیگه ای بکن تا هزاران مقاله و وبنوشت و دل نوشت و صد جور از این مزخرفات دیگه رو در عرض چند ثانیه تحویلت بده.
الکی خودتو خسته می کنی. نگا کن وبلاگای حضرات مدعی تجدد و روشنفکری رو! یه مطلب در مورد حقوق پامال شده‌ی نسوان یا اشتباهات سیاست خارجی دولت کشور فلان و حرکات نمایشی و پوپولیستی جناب بهمان یا چه میدونم گرون شدن قیمت کشک فله‌ای در پستوی مغازه‌ی حاج کیومرث بقال و کرور کرور دیگه از جفنگیات رو عینا –حتی بعضا بدون تغییر فونت و حتی‌تر کلمات بولد شده‌ی متن- در nتا وبلاگ و وب‌سایت و پایگاه خبری و کوفت و زهر مار دیگه می شه پیدا کرد!
حتی بعضی موقع ها به خودشون زحمت نمیدن که اشکالات تایپی و نقص فونتها رو- که به صورت مربع ظاهر میشه – درست کنن!
بابا تو خیلی خوش‌خیالی! فک کردی برای یه مطلبی که چند روز وقتتو میگیره و از کارو زندگی میندازدت و مجبوری براش کلی کتاب و مقاله بخونی و نظر این و اون و بپرسی و تازه اگر تایید شد بیوفتی به نوشتن و تایپش کسی تره خورد می‌کنه؟ به قول شیرازیا «برو آموووو!» . کجای کاری داداش؟ الان دیگه کسی به فکر این نیست که کدام نوشته بیشتر روش کار شده یا کدوم یکی پخته تر و بهتر نوشته شده. اصلا بذار دستور تهیه یه مطلب وزین، پر مخاطب و خدا پسندانه(!) رو بهت یاد بدم؛
مواد لازم:
-نویسنده‌ی بی‌وجدان......یک عدد یا بیشتر (ترجیحا بد نام)
-اخبار کذب و تحریف شده......هر چه بیشتر بهتر
-دروغ......یک مشت ( بستگی به اندازه ی مشتت داره)
-بزرگنمایی......x 100یا بیشتر
-پخاش( همون پخش کننده)......20 ،30 تا وبلاگ و سایت خودی!
-وابستگی.........انقدر ( تصویریه)
-ادویه (فحش، تهمت،و دیگر افزودنی های غیر مجاز نوشتاری!)...... به میزان کافی
-و البته هر جور ماده‌ی غیر متعارف و حتی نامشروع دیگه‌ای که بتونه درصد رذالت رو بالاتر ببره!
طرز تهیه:
ابتدا اخبار مذکور را در یک غالب از پیش آماده شده (ترجیحا با امکانات فارسی) میریزیم، سپس دروغها رو بهش اضافه می کنیم. به مقدار مورد نیاز ادویه‌جات بهش میزنیم (انقدر که حال خودمون هم بهم بخوره)، بعد این مواد رو از صافی وابستگی عبور میدیم نا ناخالصی هاش گرفته بشه، حالا اون رو به نویسنده‌ی بی‌وجدان و حتی اگر شد بی پدر و مادر! میدیم تا مرتبش کنه.
خوب! دیگه داریم به مراحل انتهایی کار نزدیک میشیم، مخلوط بدست اومده رو تو تنور بزرگنمایی به مدت دلخواه و با درجه‌ی دلخواه‌تر قرار میدیم. در اخر هم دسترجمون رو در اختیار اون دوستان عزیز و وفادار ذکر شده‌ی پخاش می ذاریم تا «همه از بهاری سبز و خرم بهره مند گردند».
دیدی بیچاره! دیدی چقدر راحت بود؟ همه‌ی مواد اولیشم در داخل تولید میشه، خیلی هم راحت میشه پیداشون کرد. حالا بازم برو جون بکن راپورت درکن، خودتو بکش شعر از خودت ول کن، تیکه تیکه شو مقاله بنویس، پا ...
تا دهن مبارکم بیشتر از این باز نشده تمومش کنم،
خدا مارو هدایت کنه.

برچسب‌ها:

به «آمیز» عزیزمان!
سلام علیکم «آمیز»!
احوالات؟ اوضاع دماغی و مزاجی حضرت اجل چطور است؟
مدتی بود که از جناب مستتاب (!) آقای برادر- به قول خودمان – راپورتی نرسیده بود تا اینکه حضرات راپورتچی خبر از فوران قریحه جنابعالی از دیار دیگر دادند. برآن شدیم که بیاییم و قلم نوشتی در مدح و نقد اشعار متراوشه از ذهن بالانگر آن عارف همایونی و عقبی نگر از خود به یادگار گذاریم که ناغافل اخترکی پرکشید و پیش از موعد دست رنج شیخ را به رخ عام و خاص کشید!
بسی دل غمین و دیده نمین شدیم نه از آن باب که جمع بیشتری از برکت افاضات حضرتش مستفیذ می گردند و از آن جهت که نشر اینگونه مکتوبات جای را بر اشاعه ی اکاذیب و هجویات تنگ گرداند، بل من باب آنکه عوام الناس را چه به درک چنین سروده های مملو از معنایی؟!
جز ان نمی شود که هر خواننده ی عامه ای نظری سرد و خشک بر اشعار سرشار از شور و احساس جناب «آمیز» عزیز انداخته و از پس ان اختر می اندازد!
تصدعمان بیش از این جایز نیست تنها اشارتی بر نکته ی ناگفته‌ای و عرضمان تمام. نشر و ترویج چنین مطالب ارزشمندی ،که تعدد آن در میان شباب امروزی جای بسی خوشبختی دارد، از آن جا که مسئولین ارشد ورازت فخیمه ی ...(اسمشو نیار!) کمر به نابودی آنها بسته اند(!) کاری نه تنها شایسته که بایسته است. به شخصه با حال استدعا در طلب بیش گشتن درج چنین آثاری بالاخص مجازا و در غالب وبلاگها (دیگه برای این یکی معادل پیدا نکردم، شرمنده!) بوده و از محضر والای جناب «آمیز فرنگیس خان الموتی (!)» درخواست استمرار و تداوم نگارش انگونه مکتوبات و همچنین معرفی دیگر جوانک ها و جوانه های مشتغل به چنین اموری، در صحیفه ی غیبی کهفه! (همان وبلاگ کهف) و یا هر ناکجا آباد دیگری را دارم.( نا کجا آباد هم جایگزین دیگری برای فضاهای مجازی می باشد!)
به قول شاعرکی،
دست و دل دینتان ز شبنم پر باد
یا علی مدد

برچسب‌ها: